کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوممدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشومخسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی امدو
نفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشومیک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر
مثل برگ در
طوفانمی روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشومحرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرمحیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشومپدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشویمادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشومداستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر استنیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشومدورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیستگاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوممهدی فرجی درد و دل کاغذی من...
ما را در سایت درد و دل کاغذی من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eyarehdabestanieman7 بازدید : 167 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 20:31